در روزی از روز های خدا مرد فقیری زندگی می کرد که زندگی نا بسامانی داشت اما یک روز تابلویی در شهر می بیند که روی آن نوشته بود:
زمان شروع:فردا راس ساعت 16
جایزه ی این مسابق :4 شمش طلا
فرصت خوبی بود، او می توانست در این مسابقه شرکت کند و از این راه اوضاع خودش را خوب کند.او دفتر شرکت در مسابقه را با پرس و جو از مردم پیدا کرد و وارد آنجا شد به دفتر دار آنجا گفت:ماجرای این مسابقه چیست؟ دفتر دار به او باسخ داد: این مسابقه به ریسک بالایی نیاز دارد و ممکن حتـّی در آن جان سالم به در نبرید. مرد با نگرانی گفت: مگر چیست که نیاز به ریسک بالایی دارد؟ دفتر داد پاسخ داد:خب،حالا که پرسیدی بگذار برایت توضیح دهم،تو باید از کوهستان مرگ رد شوی و بعد از آن با زامبی ها بجنگی و بعدش هم به کلبه ی تاریکی ها بروی و دسته آخر از جنگل دیوانه ها جان سالم بدر ببری، واگر زنده در بیایی اطمینان داشته باش که چهار عدد شمش از آن تو می شود. مرد با کمی ترس در این مسابقه ثبت نام کرد و باید فردا رأس ساعت 16 بعد از ظهر آماده ی شروع مسابقه باشد
قسمت های بعدی را دنبال کنید(هر قسنت در پنج شنبه یا جمعه منتشر می شود)
تاریخ انتشار این قسمت:97/8/25
تاریخ انتشار قسمت بعد:97/9/1 یا97/9/2